دیدار
چند قدم تا صبح رفتم
درست در نزدیکی های فردا
شب تمام شعرم را بلعید
از تو...
از من ...
ازتمام بودن ها گله می کرد
دست یه دامان هر قمری نیامدن فردا را تمنا میکرد
چند قدم برگشتم
به ابتدای شب رسیدم
خورشید از پشت الوند
به چشم شب خیره بود
و زیر لب زمزمه می گرد
کاش...
کاش می دانستی برای دیدن تو می روم