زندگی ...
کلاغ هم که باشی زندگی زیباست... کافیست ... مترسک ها را دوست داشته باشی
شبهای تنهای
تختم را قدم خواهم زد
تمام بالشم را خواهم شست
و...
خواب / خواب دیدن تو را
در اغوش خواهم کشید
اه ... شب
|
عریان شده است
و مرا می نگرد
دست درآستین پیراهنم
مرا به خویش می طلبد
به بسترم می آید
هم آغوشم می شود
...
آنچنان مست خواب است
که مرا محوء تماشا کرده است
بی پروا برای عشق بازی
مرا خواب می نوشاند
تنش گرم همچون کوره ی آهنگریست
...
تمنایی از من دارد ...
تمنای کودکی ناخلف
...
با تمام سیاهی چشمانش مرا مشتاق تجاوز میکند
من که بی خود از حال خودم
پرده شرم را پاره کرده ام
و درآغوش ...
به خوابش فرو می شوم
...
اه ... ای عشق من
کاش...
کاش میدانستی
در تولد کودکمان ...
سر زا خواهی رفت
...
و من زیر تازیانه های نورانی این کودک ظالم
در فراغ تو جان خواهم کند
...
اه ... شب ...
ای عشق من ...
...
کاش میدانست
کاش
...
رخ تو
باز به تو و رفتن تو خیره شدم
به درو شیشه که از خشم تو ریخت
...
و آن نیم نگاهی که تو به من کردی
در قاب است...
قاب عکسی که به دیوار خیالم
با میخ جدای وصل است
...
شاید که ندانی اما
در سرد ترین شب طوفانی عمرم
رخ تو ...
سیل اشک و خم ابرمی مرا
حتی _ خورد شدن استخوانهایم را نشنید
رنگی کنار شب
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
سهراب بیش از این
این را سروده است
اما مگر کسی رنگی کنار شب بی جان ندیده بود...؟
سهراب از کجا ... انجا رسیده بود...؟
باشد برای بعد سهراب و هر کسی..
اینبار این منم
رنگی کنار شب
رنگی که بی صدا در کوچه های مرگ
رنگش پریده است
آیا کسی شود... سهراب شعر من ؟
...؟؟؟
در این کنار شب
رنگی نمرده است
رنگی به تن ... جانی نهفته است
کافیست هرکسی باشد ... فقط به او
حرفی نشان دهد
چون شاعری هنوز این را نخوانده است
رنگی کنار شب
با حرف مرده است...
هم_رنگ
در بوم رنگ زندگی ...
خواستم نشو رسوا ...
هم_رنگ شدم...
اُنقدر با هر رنگی هم_رنگ شدم ...
که... رنگ به رنگ باختم ... بی رنگ شدم ...
و در اوج رنگ و بی رنگی... //
با تو ... با من ... با خدا هم_رنگ شدم
حسرت
توحوض ابی چشات
ماهیه قرمزی شدم...
رو موج سنگین نگات
قایق کوچکی شدم ...
در حسرت سیب لبات
حوای بیچاره شدم ...
به امید روح مثل خدات
مرتکب گناهی شدم...
سیب _نسیب
نَ سیبی نسیب_مان میشود...
نَ سیب_مان نَسیبی میشود...
اه خدایا ...
تا به کی...
این داستان سیب و ن َ سیب...
با_ با تو بودن
با _باتوبودن _ بودم
که, به _با تو بودنم بوسه زدم
تو پریشان شدی_و
به با تو بودنم سنگ زدی
و تو رفتی ُ من ...
...
من به خرده ریزه_های با باتو بودنم ... سپرده ام
که ...
هر وقت دلش بود
یک کوچه بعد از آن
زیر تیر چراغ بودنش ...
به انتظار نشسته ام
گناه
بی گناه هم که از بهشت چشمانت رانده شوم........
.باز هم در زمین تنت........
به سیب لبانت چشم دارم.......
دیدار
چند قدم تا صبح رفتم
درست در نزدیکی های فردا
شب تمام شعرم را بلعید
از تو...
از من ...
ازتمام بودن ها گله می کرد
دست یه دامان هر قمری نیامدن فردا را تمنا میکرد
چند قدم برگشتم
به ابتدای شب رسیدم
خورشید از پشت الوند
به چشم شب خیره بود
و زیر لب زمزمه می گرد
کاش...
کاش می دانستی برای دیدن تو می روم
لانه ی عشق
من و باران
تا همیشه...
زیر چتر اسمان...
برای امدنت می رقصیم
و با نیلوفر های باغچه شکوفه می دهیم
بر بالای بلند ترین شاخه ی سرو پیر کوچه جوانه می زنم
تا تنها ترین مرغ عشق گریزان از قفس همسایه...
با چیدنم برای عشقش لانه بساز...